loading...
رنگین اس ام اس | اس ام اس برای همه
محصولات فروشگاه سایت

amir hossin بازدید : 72 یکشنبه 17 دی 1391 نظرات (0)

داستان جالب رمانتیک

 

داستان جالب رمانتیک

بهترین بوسه ی عشق…
توی مبل فرو رفته بودم و به یکی از مجله های مُدی که زنم همیشه می خرید نگاه می کردم … چه مانکن هایی !!! چقدر زیبا ، چقدر شکیل و تمنا برانگیز !
زنم داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشه اتاق بود ور می رفت و شاخه های اضافی را می گرفت و برگ های خشک شده را جدا می کرد ؛ از دیدن اندام گرد و قلنبه اش لبخندی گوشه لبم پیدا شد ، از مقایسه او با دخترهای توی مجله خنده ام گرفته بود … زنم آنچنان سریع برگشت و نگاهم کرد که فرصت نکردم لبخندم را جمع و جور کنم !…

داستان جالب رمانتیک

 

داستان جالب رمانتیک

بهترین بوسه ی عشق…
توی مبل فرو رفته بودم و به یکی از مجله های مُدی که زنم همیشه می خرید نگاه می کردم … چه مانکن هایی !!! چقدر زیبا ، چقدر شکیل و تمنا برانگیز !
زنم داشت به گلدان شمعدانی که همیشه گوشه اتاق بود ور می رفت و شاخه های اضافی را می گرفت و برگ های خشک شده را جدا می کرد ؛ از دیدن اندام گرد و قلنبه اش لبخندی گوشه لبم پیدا شد ، از مقایسه او با دخترهای توی مجله خنده ام گرفته بود … زنم آنچنان سریع برگشت و نگاهم کرد که فرصت نکردم لبخندم را جمع و جور کنم !…
گلدان شمعدانی را برداشت و روبروی من ایستاد و گفت : نگاه کن ! این گل ها اصلا شبیه رزهای تازه ای نیستند که دیروز خریده ام ؛ من عاشق عطر و بوی رز هستم ، جوان ، نورسته ، خوشبو و با طراوت ! گل های شمعدانی هرگز به زیبایی و شادابی آنها نیستند ، اما می دانی تفاوتشان چیست ؟ بعد بدون این که منتظر پاسخم باشد اشاره ای به خاک گلدان کرد و گفت : اینجا ! تفاوت اینجاست ، در ریشه هایی که توی خاک دارند … رزها دو روزی به اتاق صفا می دهند و بعد پژمرده می شوند ولی این شمعدانی ها ریشه در خاک دارند و به این زودی ها از بین نمی روند ؛ سعی می کنند همیشه صفابخش اتاقمان باشند.
چرخی زد و روی یک صندلی راحتی نشست و کتاب مورد علاقه اش را به دست گرفت.
بلند شدن ، کنارش رفتم و گونه اش را بوسیدم.
این لذت بخش ترین بوسه ای بود که بر گونه یک گل شمعدانی زدم.

http://up.ranginsms.ir/Pictures/dey91/free2.gif

 

داستان جالب رمانتیک

رفتنی…
گفت : دارم میمیرم !
گفتم : دکتر دیگه ای ؟!؟! خارج از کشور ؟
گفت : نه ! همه اتفاق نظر دارن ، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد …
گفتم : خدا کریمه ، ایشالله که بهت سلامتی میده !
با تعجب نگاه کرد و گفت : یعنی اگه من بمیرم ، خدا کریم نیست ؟
گفتم : راست میگی ، حالا سوالت چیه ؟
گفت : من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم ! به خودم گفتم “تا کی منتظر مرگ باشم ؟” ؛ خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون و مثل همه شروع به کار کردم ؛ خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد ؛ با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن ! آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه … سرتو درد نیارم ، من کار میکردم اما حرص نداشتم ؛ بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم ، ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم ، گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب و کتاب کنم کمک میکردم ، مثل پیرمردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم … الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد ولی حالا سوالم اینه که من فقط به خاطر مرگ خوب شدم ؟؟؟ آیا خدا این خوب شدن رو قبول میکنه ؟
گفتم : آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه …
آروم آروم خداحافظی کرد و همینجوری که داشت میرفت گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری ؟
گفت : معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز !
با تعجب گفتم : مگه بیماریت چیه ؟
گفت: بیمار نیستم !
هم کفرم داشت درمیومد و هم از تعجب داشتم شاخ درمیاوردم ، گفتم : پس چی ؟
گفت : فهمیدم مردنیَم …
رفتم دکتر گفتم میتونید کاری کنید که من نمیرم ؟ گفتن : نه !
گفتم : خارج چی ؟ و باز گفتن : نه !
خلاصه ما رفتنی هستیم کِیِش فرقی داره مگه ؟
و با لبخندی رفت …

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
محصولات فروشگاه سایت

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 299
  • کل نظرات : 19
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 16
  • آی پی امروز : 14
  • آی پی دیروز : 50
  • بازدید امروز : 369
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 369
  • بازدید ماه : 533
  • بازدید سال : 629
  • بازدید کلی : 125,454